سفارش تبلیغ
صبا ویژن

اندیشه هایم
 
قالب وبلاگ

امروز یکم آروم تر شده بودم. یعنی دیگه اون سردرد وحشتناک نبود.

چشامم فک کنم یکم درست شدن.

راستش من هیچ از انداختن خودم به خاطر سردرد، خوشم نمیاد. منطق خشکیه لامصب. با خودم می گم اون تو که متحرک نیست، ولش کن درد هم گرفت هیچیم نمیشه. برا چی قرص الکی بخورم. خودش خوب می شه.

یکم دراز کشیده بودم تا الان. که با صدای ناله مانندی تو گوشم بیدار شدم. تلویزیون مثل همیشه شبکه 16 بود (آخ ببخشید شماها که ترتیب شبکه های ما رو نمی دونید :D) خواهرم شبکه بازار رو خیلی دوست داره. هیچی دیگه منبع صدا رو پیدا نکردم.

اما از اونجایی که فکرم هزارجا سفر می کنه. از احتمالات متوسط شروع کرد تا بدترین احتمالات که نکنه کسی اومده خونه و نکنه خواهرم.... واااای

توجیه زنده بودن خودمم این بود که نقشه طرف باشه. البته این تفکرات رو 10 درصد باور کردم و می دونستم چیزی نیستنا. اما ده درصدی که مثل سنگینی آهن بود.

فهمیدم چش بود. تو اتاقش قایم شده بود با بابا حرف می زد و گریه می کرد. الانم صدای فینش داره میاد :دی. بعضی وقت ها به خاطر نا حق گفتنش تو قضیه مصی ( مخفف اسم برادرم) ازش متنفر می شم. اما یاد گرفتم جلو خودم رو بگیرم. الان فهمیدم اون مث یه بچه 4 ساله شده که جز بابا کسی رو نداره البته با منم خیلی خوبه ها. اما من تا وقتی باهاش خیلی خوبم که اون حرفای نامربوطش رو تکرار نکنه. دلم براش می سوزه.

کنجکاویم تموم شد و اومدم سراغ وب. همین که دست به کلید شدم، باز دلم هوری ریخت پایین. آخه اون ور وب یه جایی تو یه شهری یکی هست خیلی دوسش دارم. یکم این ساعت ها نسبت بهش سرد شده بودم و از کاراش لجم گرفته بود و ناراحت بودم. البته همون موقع هم حس دوست داشتن رو داشتم. اما الان بازم یهو دلم هوری ریخت پایین نکنه اتفاقی براش افتاده. با اینکه تو این ماجرای 48 ساعت گذشته که ریشه اش بر می گرده به 30 روز گذشته و ریشه اون بر می گرده به سال گذشته و ریشه ی همه اینا بر میگرده از وقتی شناختمش، حق رو به خودم می دم که فرصت بهم نداد. اما الان واقعا از ته دل دلم براش سوخت.

طفلکی خیلی گناه داره. الان دوباره یادم اومد دخترا چه قدر حساسن. یه وقت تو فکر حرفای آخر، مریض نشده باشه.

خدایا این ساعت ها یادم رفته بود دعاش کنم. الان با چشمای اشکا لود ازت می خوام کمکش کنی.

دل من به جهنم


[ یکشنبه 93/11/26 ] [ 4:55 عصر ] [ پیرمرد سی و چند ساله ] [ نظر ]

پارسال همین موقع ها بود. البته 8 روز قبل تر بود تو یه دنیای دیگه ای بودم و اونجا برای خودم می نوشتم.

نوشتم از راه و رسم دعا کردن.

یادمه در مورد حبس شدن دعا نوشته بودم. در مورد گناهایی که دعا رو حبس می کنن.

بعد فکر کردم باید این گناه (گناهی که دعام رو حبس می کنه) بخشیده بشه تا دعام مستجاب بشه.

اما فهمیدم خدا یه چیزای دیگه رو اول گفته.

اول باید پرده حرمت و عصمت حفظ بشه

بعد از بارش کیفر در امان بمونم

بعد هم قدر داشته هام رو بدونم

امروز به لطف یه دوست نا آشنا، دوباره یادم اومد

باز برام تازگی داره.

فهمیدم اشتباهم کجا بود.

من اون روزا دعا می کردم پرده حرمتم حفظ بشه، اما در خلافش عمل می کردم. امروز رسیدم به جایی که خار شدم. خار خار خار!

خب نمی دونم حتما ترتیب بلا نازل شدن هم بر این اساسه

چون از اون موقعی که هر روز خار تر می شدم، بلا های بیشتری هم بر من نازل شد

اون قدر به معشوق حواسم بود که نعمت خانواده خودم رو از یاد برده بودم. در حدی که من رو خوب می شناختن، شده بودم پرخاشگر

ای وای بر من.

من این سه تا رو ول کرده بودم و هی منتظر بودم گناهانی که دعاهام رو حبس کردن بخشیده بشن.

ای وای بر من

تاز به اشتباهم پی بردم.

می دونم اون مقلب القلوب اون بالا می تونه دل معشوق رو منقلب کنه برام. البته اگه وظیفه ام یعنی حفظ حرمت پناه گرفتن از بارش کیفر و شکر نعمت رو درست به جا بیارم

 


[ یکشنبه 93/11/26 ] [ 11:29 صبح ] [ پیرمرد سی و چند ساله ] [ نظر ]

خیلى التماسش کردم. اما سنگ شده بود. یک سنگ نوزاد.  یک الماس درخشان.

آخه اگه سنگ خارا هم شده بود. حرف هام درونش نفوذ مى کرد. اما من فقیر بودم و حرفام از جنس الماس نبود.

حرفام از جنس نور بود. نورى که اون توسط بعضى از وجوهش منعکس و طردش مى کرد و توسط وجوه دیگرش از خود عبور مى داد.. پس نور حرفام هم در قلب الماسى اش جا نگرفت.

او نخواست صداى شکستن مرا بشنود. صداى شکستن شبىه پوکى استخوان بى علامت.اما بداند حرف هایم مانند بى محلى او همان تاثیر را داشت. حرفهایم کار خود را کرده اند. او مبتلا به پوکى استخوان روح شد و خود خبر ندارد. سال ها که بگذرد علامتها نمایان مى شود. آن موقع که دیر شده.

زرنگ باشد به دکتر ارواح مى رود و تست تراکم عشق و دوست داشتن مى دهد.


[ یکشنبه 93/11/26 ] [ 7:9 صبح ] [ پیرمرد سی و چند ساله ] [ نظر ]
<      1   2   3   4   5   >>   >
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

امکانات وب


بازدید امروز: 53
بازدید دیروز: 5
کل بازدیدها: 127122