اندیشه هایم |
اگر پسرک، تنها ظاهر را ببیند عشق را در وجودش در پست ترین جایگاه احساس می کند. کافیست همو که ظاهرش را دیده از او رخ بگرداند، آنگاه کم کم عشق مقامش بالا می رود تا آنجا که به قلب می رسد. به آن تکه گوشتی که می گویند، شبیه 5 است. می گویند فقط خون پمپاژ می کند. آنجا که رسید. عاشق هر لحظه اش سینه ای پرد درد دارد. اما دردی شیرین. دردی که دوست ندارد تسکین یابد. سپس عاشق سعی می کند دوست داشتن خود را ابراز کند. اما هر بار که معشوق باز رخ بگرداند، تیری به قلب عاشق برخورده است!. این تیر هم دردی عظیم دارد. ولی عاشق مرحله ی جدیدی را آغاز نموده و باز هم این درد عظیم را دوست دارم. او درد را در سینه و قلبش به گرما تبدیل می کند. گرما با تیرهای بعدی شدت می یابد. تا آنجا که قلب شعله ور می شود. قلب شعله ور می شود و سرتا پای عاشق را در عشقی سوزان می نهد. خیلی زجر می کشد. خیلی می سوزد. خیلی تحمل می کند و او چون تحمل این عشق را دوست دارد، سوختن برایش لذت بخش می شود. به مرحله سوختن که وارد می شود، جز معشوق نمی بیند. چون سوختن به سان احتزار است. و در آن حال، آن که دوست تر می داری آن می بینی و آن می شنوی و آن حس می کنی. پس دیگر سوزشی نیست. همه اش می شود رخ یار و صدای او. همه اش می شود فدای او. کافیست یار اشارتی کند تا عاشق قاف عشق تا قاف قاف! را فتح کند. اما ممکن است باز معشوق رخ بگرداند. آری آن معشوق جمالش را به بهای اندک نداد و به بهای سوختن هم نمی دهد. اینجاست که عاشق ها جدا می شوند. خیلی ها نفرین می کنند. اندکی تنها، کم آورده و به بریدن از راه معشوق بسنده می کنند. اما تعداد بسیاز کمی از عشاق، هنوز هستند که باز این مرحله را نیز عبور می کنند. حال عشق در وجود عاشق دو جایگاه می یابد. بخشی مخصوص قلب او که همیشه فروزانش دارد، بخشی، باز هم مقام بالاتری می گیرد و به سر می رسد. عشق که به آنجا رسید. عمیق می شود. آنجا عاشق محو یار می شود. یار اگر روی بگرداند، یار اگر زخمه زند، یا اگر با خسرو هم رود، عاشق باز هم دوست تَرَش! می دارد. عاشق می گوید اگر این گونه خوشست، خوش باشد. عاشق از خوشی یارش لذت می برد. آنچنان که دیگر از خدا هیچ نمی خواهد. عاشق هر لحظه یارش را رصد می کند و چون لبخند یار را می بیند، دلش آرام گرفته و خوشنود می شود. و چون غم یار حس نماید، بر می افروزد و نزدیک است، جهانی را بسوزاند. جهانی که به قلب یارش ترسی نشانده. جهانی که باعث شده قلب ظریف یار تند تر بزند. عاشق در این مرحله روحی از معشوق در بدنی دیگر است. با هر وای معشوق، ای وای می شود. با هر لبخند او قهقه می کند. هر بار که یار می خوابد، عاشق کابوس هایش را به جان می خرد و روءیای شیرین بدو ارزانی می دهد. روءیایی که معشوق تا به صبح بدان آرمیده باشد... [ چهارشنبه 93/11/29 ] [ 10:55 صبح ] [ پیرمرد سی و چند ساله ]
[ نظر ]
نزدیک یک ماهه هر شب ساعت سى دقیقه بامداد از بیرون صداى اذان میاد. انگار یه نفر از یه مسجد صداى اذان رو پخش مى کنه. نمى دونم شاید کار یه آدم مریضه. یا شاید...
نمى دونم
[ چهارشنبه 93/11/29 ] [ 12:43 صبح ] [ پیرمرد سی و چند ساله ]
[ نظر ]
بهش گفتم عذاب وجدان می گیری. گفت نه. گفت می دونی چی کار کردم که دیگه عذاب وجدان نگریم؟. بعد حرفای دیگه ای زدم و فراموش کرد بگه. شایدم منصرف شد :( حالا در عوض اون من عذاب وجدان گرفتم. اما می دونم اونم نمی تونه عذاب وجدانش رو ترک کنه. نمی دونم اگه بنویسم تو اون جایی که همه می دونن، اگه چیزایی نا مرتبط با اون بنویسم. می گه یعنی به خودش می گه: دیدی این همش شعار بود دوست داشتناش. خوب شد شناختیش اگه هم ننویسم باز هم می گه دیدی بی خیاله. رفته دیگه نگران منم نیست. نمی دونم اون یکی جایی که مخصوص اون ساختم چی. اگه بنویسم: بیشتر رفتم رو اعصابش و آزارش دادم. اگه هم ننویسم باز افکار بالا. فعلا انگار دارم بدترین کار رو می کنم. تو اون عمومیه، دارم نامرتبط با اون می نویسم و به اون خصوصیه هم هیچ کاری ندارم. فقط دیشب در ادامه انتقادم ازش یه نکته دیگه هم نوشتم. من اینجا خودم رو خالی می کنم. اما اون دو جا که اون میبینه در هر حالتی براش بده. تازه اگه اون جای سوم رو هم آپ کنم که حتما دیگه بهش ثابت می شه هر چی بود تو این مدت الکی بود چی کار کنم خدا؟ [ سه شنبه 93/11/28 ] [ 6:27 عصر ] [ پیرمرد سی و چند ساله ]
[ نظر ]
|
|
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |