سفارش تبلیغ
صبا ویژن

اندیشه هایم
 
قالب وبلاگ

به نام هستی بخش احساس

وای که چه قدر دلم تنگ نوشتن طولانی شده بود. این مدت کارم شده بود خلاصه‌نویسی و ایجاز، طوری که بشه پست اینستایی (اینستاگرامی) بذارم و در تمام این مدت، به خودم قول می‌‌دادم که فردا وبم رو به روز می‌کنم.

این فردا فردا کردن‌ها این قدر ادامه پیدا کرد تا تونستم امروز بنویسم.

نمی‌دونم، تو؛ خواننده‌ای که شاید از ابتدای وبلاگم، همراهی کردی، الان هم خواهی خوند یا نه!

شماهایی که با این پیرمرد سی و چند ساله و نوسانات اون مشغول شدید. می‌خوام بگم که دیگه دارم به خودم مسلط می‌شم. دارم به واقع، فراموش می‌کنم تمام اون خاطرات خوبِ آزاردهنده! رو!

امروز به جایی رسیدم که نیازی به نیاز کردن! ندارم. امروز جایی هستم که هرکسی دوست داره در پیچیدن #نسخه_زندگی من سهیم باشه. نمی‌دونم شایدم بخشی از اون بشه!

امروز در عین بی کاری (نداشتن کار دائمی دولتی) حسابی سرم شلوغه و بخوام، می‌تونم درآمدم رو بیشتر و بیشتر کنم.

شاید به نوعی باید خودم رو مدیون اون نامهربون! بدونم. اونی که بی هیچ توضیح و بیان حقیقتی گذاشت و رفت و از لذت با هم بودن محروممون کرد.

عوضش امروز نزدیک به یک سال و نیم هست که طعم شیرین عمو بدون رو دارم می‌چشم.

طعمی لذت بخش به خوشمزگی آن‌چه در وصف توضیحی نداره

من #پیرمرد_سی_و_چند_ساله دوباره مثل یه جوون سی و پنج ساله، شایدم بیست و پنج ساله، احساس جوونی دارم، چون راضی شدم به رضای خدایی که یادم رفته بود حواسش بهم هست و تو دفترش همه چیز رو ثبت کرده و به موقع جزامون رو می‌ده.

به امید بهترین جزا خدا


[ سه شنبه 96/6/14 ] [ 1:8 عصر ] [ پیرمرد سی و چند ساله ] [ نظر ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

امکانات وب


بازدید امروز: 3
بازدید دیروز: 16
کل بازدیدها: 121193