سفارش تبلیغ
صبا ویژن

اندیشه هایم
 
قالب وبلاگ

به نام هستی بخش احساس

وقتی از آینده حرف می زنید و طرف مقابل شما شاید بگوید: من هنوز هیچ تعهدی به شما ندارم.

حتماً هم لازم نیست، شما زنی باشید و طرف مقابل شما، مردی باشد که با حرف زدن از آینده، عدم تعهد به شما یا چیزی مثل آن را اعلام کند.

اتفاقاً مثال من، عکس این حالت است.

البته هنوز در ذهن خود سوال دارد. هنوز تردید که آیا جوابش مثبت می شود یا منفی. هر چه هم می گذرد، انگار که اوضاع برایش وخیم تر می شود. به جایی می رسید که می گوید: اگر تا الان 70 درصد، نظر مثبتی داشتم، اکنون این بسیار کمتر شده.

با هم که به گذشته می روید، به جایی خواهید رسید که تو شاید به اشتباه، از آینده ی وصلت و مدت ماندن در عقد، با او صحبت کرده ای و او آن چنان تُرش می کند که انگار، همه چیز را تمام شده فرض نمودی و جوابش را مثبت.


بعد به جایی می رسید که می گوید: تردیدهایم بیشتر شده. یا می گوید: من که بارها گفته ام هنوز تعهدی به شما ندارم.

در اینجا شما هر چه تلاش کنی بی فایده هست و ذهن خانم مخاطبتان را بیشتر دچار تشویش می کنید. هر چه بگویید: نه منظورم آنچه تو فکر می کنی نیست. هر چه بگویید: من هنوز هم اطمینان به جواب مثبت شما نداشتم که چنین نوع حرفی را زدم.

هیچ فایده ای ندارد.

این مرحله و این واکنش، اصلاً برایت عجیب نیست. چون تو از درون یک رابطه ی عاطفی که بعدها مشخص می شود همیشه یک طرفه بوده، به این وقایع نگاه می کنی.

زرنگ که باشی، بالاتر خواهی رفت و از آن بالا، پی به عدم علاقه خواهی برد و پی به خیلی چیزهای دیگر.

زرنگ که باشی، می فهمی که مخاطب تو، قدرت نه گفتن هم ندارد.

زرنگ که باشی، می فهمی که مخاطب تو، برای هیچ رابطه ای که به ازدواج بی انجامد آمادگی ندارد.

زرنگ که باشی، می فهمی که مخاطب تو دید کاملاً اشتباهی به ازدواج دارد.

آن هم وقتی که به پاسخ ها و واکنش هایش در برابرِ نگاه به آینده ات نشان می دهد.

مهم ترینش همین تعهد است.

می گوید من هنوز تعهدی به تو ندارم.

بله قبول که یک زندگی مشترک، زندگی ای هست که با تعهد قبول مسئولیت ها و احقاق حقوق طرف مقابل شکل می گیرد. اما این حداقلِ یک زندگیِ مشترک است.

حداقلِ یک زندگی یا در واقع تحمل کردنِ یک زندگی است. در واقع بعید نیست با همین نگاه قبل از ازدواجِ یک خانم، بعد از ازدواج هم مواجه شوید. آن هنگام است که او را وارد زندانِ زندگی خود می کنید.

آن موقع است که او را از زندانِ خانه ی پدری به زندانِ خانه ی همسری می برید. بله... از کجا نه معلوم که او در خانه پدری و اطاعت از خانواده، در ذهنش همین تعهد نبوده باشد. در ذهنش "من به عنوان فرزند به اطاعت از والدین متعهد هستم"، نباشد. نه اینکه "من حق دارم که از لذت اطاعت از پدر و مادر بخوردار باشم".

اینجاست که در جواب شنیدن آرزوهای تو نیز می گوید: هنوز به تو تعهدی ندارم.

چه بسا در زندگی با تو نیز به خاطر تعهدش تحملت کند.


من فکر می کنم که به خصوص برای یک زن، زندگی مشترک، حق داشتن است که باید دیده شود. نه آن که تعهد داشتن.

یک زوج حق دارند که در یک زندگی با برآورده شدن خواسته های متقابل، به حق خود که همان خواسته ها و بالطبع آرامش پس از آن است برسند. حق دارند که طرف مقابل را دوست داشته و طرف مقابل نیز دوستش داشته باشد.

حق دارد که وقتی مردش از راه می رسد لباسش را به نشانه ی محبت از تنش درآورد و حق دارد که به زنش به نشانه ی محبت، زیباترین لبخندها را که نشان از رفع خستگی پس از دیدن روی اوست، تحویل دهد.

اگر این ها را تعهد بدانید، به یقین زندگی برای هر دوی شما، زندان است و هر روز خسته تر از دیروز خواهید شد.

به زودی نیز فرسوده شده و آرزوی تمام شدن این ارتباط تماماً متعهدانه را خواهید داشت. آرزوی مرگ... .

می دانم شاید انکار کنید و بگویید: اشتباه کرده ام. این حرف از تعهد، فقط و فقط به خاطر عدم قطعیت زندگی مشترک بوده.

اما مطمئن باشید، اگر این حرف ها بارها تکرار شده باشد، شاید چند صباحی در روزهای خوش زندگی مشترک، فراموش شود، اما با مشاهده ی کوچکترین نشانه های ناپسند از طرف مقابل، به سرعت به یادش خواهید آورد و زندگی زندانی بی پایان می شود.

آن روز شاید آرزویت این باشد، کاش باز هم زندانیِ زندانی، به زندان بانی او می بودم.

منبع:http://andishehayam.parsiblog.com


[ دوشنبه 94/9/9 ] [ 10:30 عصر ] [ پیرمرد سی و چند ساله ] [ نظر ]

به نام هستی بخش احساس

میگن ذکر؛ اون هم ذکر خدا، به قلب اطمینان می ده. آرامش می ده.

باور نمی کردم. حتی با اینکه این ها رو احادیث می گن. باورم نمی شد. باورم نمی شد یا نمی خواستم باور کنم.

آخه برای تاثیر ذکر، شروطی من درآوردی! می ذاشتم. مثلاً: اگه به خواسته ام رسیدم و ذکر هم گفتم، اون ذکر تاثیر آرام بخش! داره.

یکی نبود بهم بگه، آخه این چه شرطیه؟ شایدم کسی گفته بود و من گوش شنوا نداشتم. شاید گفته بودند که ذکر در هر صورت آرامش می ده. چه برسی و چه نرسی.

حالا تو نمی خوای این آرامشی را  که بعد ذکر گفتن می گرفتی  تایید کنی، دلیل نمی شه که ذکر آرامش نده.

---

لا اله الّا الله

می گن این یکی از بهترین ذکرها هستش. شاید بعد از اللّهم صلی علی محمد و آل محمد، دومین ذکر برتر باشه. و شاید هم اولین.

می گن این ذکر گرفتاری ها رو رفع می کنه و میگن یا ایها الناس قولوا لا اله الا الله تفلحوا

پس رستگاری هم میاره.

---

این چند سال اخیر، کسی رو که زیاد دوست داشتم رو تا جایگاه الوهیت بالا بردم. تا جایگاه خدایی که از سِرّ درونم با خبره. تا جایگاه خدایی که تنها محرم اسرارمه. تنها محرم تمام اسرارمه. تنها ستّار تمام عیوبمه.

بعد نمی رسیدم و به اشتباه رسیدن رو با تمام هستی برابر گرفتم. حتی با توان و قدرت پروردگار!. با خودم گفتم خدا چطور با یک ذکر گفتن من رو راضی می کنه. من مطمئنم به چیزی جز آن رسیدن، راضی نمی شم!.

غافل از اینکه خداوند صاحب همین احساس رضایت منه. خداوند صاحب خواستن و نخواستن منه.

---

چند ماهی شده که احساسی چز خلاء در قلبم ندارم. فقط تکه گوشتی دارم که گاهی یاد گذشته های خوش افتاده و ناگهان با وزن خاصّی تپیدنش عوض می شه.

این روزها گریه لازم شدم. گریه ای از تمام وجودم. از همون قلب بی محتوا درون بدنم و از درون اون ریز کیسه های هوایی جنب مویرگ ها. دوست دارم از ته این دو جا بزنم زیر گریه و های های مثل یک مـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرد، گریه کنم!.

آری مگه ما مردها دل نداریم. چرا ما مردها همش تو خودمون برزیم و زودتر سکته کنیم؟                     اما چه فایده که نمی تونم.

چه فایده که چشم ها هر روز و هر شب خیره به من هستند. تا چشم هام راه می گیرند هم، صدایی به خودم می آوَرَدَم که هی؟ تو چه فکری هستی؟

خدا رو شکر که برق ناشی از اشک رو سفیدی چشمام هم به تاثیر نشستن طولانی روبروی مانتیور تفسیر می شه.  اما باور کنید ما مردها هم دوست داریم خالی بشیم.

---

من تجربه کردم. تُوی خواننده دیگه تجربه نکن. عبرت بگیر و حتی به بهترین ها هم همه ی اسرارت رو نگو. تا وقتی مطمئن نشدی با بهترین های دوران زندگی ات یکی می شوی، سرّی را شریکش نکن.

منبع: http://andishehayam.parsiblog.com


[ یکشنبه 94/9/8 ] [ 10:19 عصر ] [ پیرمرد سی و چند ساله ] [ نظر ]

به نام هستی بخش احساس

بعضی وقت ها سکوت علت دارد. علتش را هم می دانی

بعضی وقت ها سکوت علت دارد. علتش را نمی دانی

بعضی وقت ها سکوت علت دارد. فکر می کنی علتش را می دانی

بعضی وقت ها سکوت علت دارد. فکر می کنی که چرا علتش را نمی دانی

و...

و همیشه سکوت علتی دارد. چه آن را بدانی یا ندانی. سکوت تو، سکوت او و سکوت دیگران.

علتش دامنه ای است از ترس تا خشم. یا شاید هم از غم تا نمی دانم به کجا. و یا شاید... .

این روزهایِ ساکتم در اینجا، مصداق بعضی وقت های پنجم، یا شاید بدتر از آنم. درست مانند مَثَل معروف فیلسوفان (آن که نداند که نداند که نداند، در جهل مرکب ابد الدهر بماند).


شاید فکر کنی که چه خود را راحت کردم با این سکوت. چه آرامشی یافتم در این سکوت. با خود گفتم: بی خیال او و حال او... . اما بدان سکوت همیشه به آرامش ختم نمی شود.

بعضی وقت ها سکوت، صدایی دارد مهیب تر از هر صدایی. گوش خراش تر از پرواز مافوق صوت یک جنگنده. هم همه ای دارد به اندازه زمزمه های تمام مردم دنیا که انگار در ذهن تو میهمانی گرفته اند.

باز که می نگرم، سکوتم را در این روزها، اینگونه دیده ام و شاید بدتر از آن.

پس بخند و خوشحال باش. خوشحال که من به عذابی الیم! گرفتار شدم. عذابی که ساعت زیستی بدنم هم دیگر روشنایی و تاریکی را نمی شناسد. آن قدر کار می کند کار می کند تا مثل یک رباتی که شارژ خالی کرده، ناگهان بی هوش می شود.

همین چند روز پیش بود که به صدای هم همه ی سکوتی از سکوت های روزانه هایم دچار شدم و شنیدم صدای کلماتی که بر سرم فریاد می زنند:...


...ما دوست داریم دیده شویم. تو صاحب ما نیستی. تو فقط رونوشتی (یک کپی) از ما در ذهن خود ساختی. وگر نه ما آزادِ آزادیم. ما منتخب شدن را دوست داشته و داریم. اگر خصوصی هایت هستیم، بی خود می کنی عمومی مان می کنی. یادت آمد؟ این چینش ما کنار هم (این جمله) تو را یاد موضوعی نمی اندازد؟...

بله مودبانه تر مان را به او گفتی و تا این لحظه ی ثبت مان و حتی بعدها هم باز همان عقیده را داری و خواهی داشت. همان عقیده و اما ترس از بیانش. ترس از شناساندنش!!!.

می دانیم امروز تو ترسو تر از هر زمانی شده ای و بعید است ما را واسطه ی مخاطب مستقیم شدنش نمایی.

اما بدان اگر بی عرضه ای، حتی در توهماتت نیز نباید ما را اسیر کنی و کنار هم آریِمان، بدون اینکه در دفتری بنگاری. ما مثل شما انسان ها، دل های سنگین! نداریم. ما به محض کنار هم آمدن، عُلقه ای ناگسستنی به هم می یابیم. آن موقع است که دوست خواهیم داشت، جشن با هم بودنمان را علنی کنیم!.

اما تو. اما تو در این مدت سکوت، ما را عذاب دادی.

می دانی؟ می دانی هم ما و هم مخلوقات دیگر، از هیولا گرفته تا ماده و حتی ملکوت، هنوز در عجب تُوی مخلوق مانده ایم. خواهر و برادرهای مقدسمان در قرآن، حسابی از تو و خُلق عجیبت، خُلق عجولت، افسانه ها!!! باز گفتند... .


بله این گوشه ی کوچکی از هم همه های ذهن روان پریش این روزهایم است. می دانم تا به حال همه اش به این فکر بودی که لام تا کام حرفی نزدم، چون رفته ام پِیِ خوشبختی ام. حالا دیگر نیک می دانی خداوند عادل، عذابی الیم برایم مهیا کرده که تا دنیا دنیایِ بدون تو در کنارم است، ادامه دارد. آخرت هم که جای خود خواهد داشت.

کاش فقط می دانستم آن راهی که دیگر عذاب وجدان نخواهی گرفت چه راهی است. همان راهی که آن شب خواستی بگویی، اما همراه دست پا زدن های کلمات التماس گونه ام، در ذهن خودت هم غرق و فراموش شد.



[ پنج شنبه 94/9/5 ] [ 11:32 عصر ] [ پیرمرد سی و چند ساله ] [ نظر ]
<      1   2      
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

امکانات وب


بازدید امروز: 29
بازدید دیروز: 5
کل بازدیدها: 127098