اندیشه هایم |
به نام هستی بخش احساس
سلام ای، ناله ی بارون سلام ای، چشمای گریون سلام، روزای تلخ من هنوزم، دوستش دارم
سلام ای، بغض تو سینه سلام ای، آه آئینه سلام، شبهای دل کندن هنوزم، دوستش دارم
تو روز و روزگار من بی تو روزای شادی نیست تو دنیای منی اما... به دنیا اعتمادی نیست
یه بی نشونم، تو این خزون یه بی قرارم، یه نیمه جون منو از خودت بدون
...
[ پنج شنبه 94/2/3 ] [ 12:29 عصر ] [ پیرمرد سی و چند ساله ]
[ نظر ]
به نام هستی بخش احساس به قول پدرم :" موش تو کاسه آدم وسواسو میفته" از وقتی این قدر از سیر بدم اومده، این خواهر گرامی ما نیز حد سیر ریختن در انواع غذا رو به سمت بی نهایت میل داده. امشب املت با سیر داشتیم. اونم سیر تازه. جاتون خالی. هنوز فضای خونه پر از بوی سیر هست.
من فکر کنم، نه تنها این مدت جسمم زیادی سیر خورده، روحم نیز همین طور. اونم تو غذای مخصوص خودش سیر روحانی داشته و زیادی خورده. بعد نتیجه این شده که کام روحم بوی سیر بگیره. مسواک روح هم نداشتم که دهان روحانی خودم رو تمیز کنم و خوشبو، این می شه که اون تعفن دهان جسمانی به روحم نیز سرایت کرده و همه این ها نتیجه اش این شده که از بوی تعفن روحم، بهترین ها رو فراری دادم. هنوز هم بوی سیر آزارم می دهد. پس چرا آن چه برای خود می پسندم برای او نپسندم؟ [ چهارشنبه 94/2/2 ] [ 1:3 صبح ] [ پیرمرد سی و چند ساله ]
[ نظر ]
شاید یک روز بیایی و بخوانی نوع درخواست خواستن. نوع ابراز علاقه ام و... همیشه مودبانه بوده. اما شاید آدم های دیگه هم با اینکه به ظاهر بی ادبانه اظهار علاقه می کنند، باز هم بشه تو تقسیم بندی نوع ابراز علاقه شون، اون رو مودبانه در نظر گرفت. مثلاً این اصطلاح عامیانه رایج: دیوونه دوستت دارم. درسته که لفظ دیوونه بی ادبانه دیده می شه، اما در واقع این هم در نوع خودش می تونه بی ادبی نباشه. این روزها پر از این حس شدم. با اینکه تا حالا بهش فکر نکرده بودم، اما این روزها دوستت دارم یه بار دیگه ببینمت و با این لفظ خطابت کنم. "دیوونه، دوستت دارم" مسلم هست که از این نباید برداشت دیوانه بودن خودت را کنی این جمله رو اگه شنیدی، بدون عاشق تو، در نهایت عجز، به این عبارت رسیده. وقتی دیده تو را نمی شود با هیچ عبارتی مجاب کرد، در نهایت به این جمله می رسه که بگه دیوونه دوست دارم و تو اگه عاشق بشی، خواهی دید که پشت این عبارت ساده، چه حرف هایی ناگفته زده شده. اگه یه روزی پیدا کردی و خوندی و مطالب قبل هم خوندی، بدون که دیوار نوشته های کتابخانه ملی رو دیدم و شعری از عراقی توجه ام رو جلب کرد کاملش رو پیدا کردم و در ادامه میارم.
ز دو دیده خون فشانم، ز غمت شب جدایی چه کنم؟ که هست اینها گل خیر آشنایی (واقعاً مصرع زیبایی هست!!!!)
همه شب نهادهام سر، چو سگان، بر آستانت که رقیب در نیاید به بهانه? گدایی (هووم...)
مژهها و چشم یارم به نظر چنان نماید که میان سنبلستان چرد آهوی ختایی
در گلستان چشمم ز چه رو همیشه باز است؟ به امید آنکه شاید تو به چشم من درآیی
سر برگ گل ندارم، به چه رو روم به گلشن؟ که شنیدهام ز گلها همه بوی بیوفایی (آه....)
به کدام مذهب است این؟ به کدام ملت است این؟ که کشند عاشقی را، که تو عاشقم چرایی؟ (چرا؟....)
به طواف کعبه رفتم به حرم رهم ندادند که برون در چه کردی؟ که درون خانه آیی؟ (به خدا نمی دونم...)
به قمار خانه رفتم، همه پاکباز دیدم چو به صومعه رسیدم همه زاهد ریایی
در دیر میزدم من، که یکی ز در در آمد که : درآ، درآ، عراقی، که تو خاص از آن مایی ( :) ) [ سه شنبه 94/2/1 ] [ 12:0 عصر ] [ پیرمرد سی و چند ساله ]
[ نظر ]
|
|
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |