اندیشه هایم |
یکی دو روز پیش شاید... بود که می فهمم پسر یکی از اقوام از خواهرم خواستگاری کرده. تا فهمیدم چه کسی هست، مطمئن شدم جواب خواهرم منفی خواهد بود. و همین هم شد. نه که اون پسر پسر بدی باشد. نه. اما نوع رفتار و خلق و خویی که داشت 180 درجه با انتظارات خواهرم در تضاد بود... بگذریم... اما خدایا تو بهتر می دانی نسبت من و اویی که دوستش دارم، مثل نسبت آن پسر با خواهرم نیست... نه؟ خدایا می دانم نمی گویی اشتباه می کنی. برای حرفم شاهد هم دارم و شاهدم هم جواب رد نشنیدنم در این سه سال بود. خدایا می دانم در آن روز خیلی سادگی کردم. و خود واقعی ام را نشان ندادم. چیزی نشان دادم که ترحم انگیز بود و همان باعث ترس شد. خدایا این سکوتی که نزدیک 4 ماه از عمرش می گذرد، آیا تلافی اشتباهم را نمی کند؟ خدایا تو بهتر از خود من می دانی که هنوز چه قدر دوستش دارم. و چه قدر بدون او خودم را شکست خورده می دانم. تحمل سکوت کردنم خیلی سخت شده، اما توانسته ام و باز هم می توانم. می توانم سکوت کنم تا تلافی اشتباهم شود. می توانم سکوت کنم تا اگر هنوز عاشق نشده، با صدای دوباره ی من، حالش بد نشود. حالت تهوع روحی به او دست ندهد این برایم بسیار مهم است خدا. خیلی برایم مهم است حال او. نمی دانم این روزها چه می کشد، اما می توانم تصور کنم. نکند خود را لعن و نفرین کند که چرا به بی سر و پایی چون من رو نشان داده؟ نکند کارش به کفرگویی رسیده باشد ... نکند... خدایا می دانم همه اش بر گردن من است و من مسبب این نکندهای احتمالی از اویم. چطور باید پاک شوم؟ چطور باید بعد از پاک شدن به او رسم؟ نکند پاک شدنم در گروی وصال اوست و وصال به او در گروی پاک شدنم. از این بازی مرغ و تخم مرغ بدم می آید. هر چند که فلسفه را دوست دارم و هر چند شبهات مشابه به آن را ایجاد کردم. خداوندا، تو خود مرغ یا تخم مرغ را برایم مهیا کن تا من تخم مرغ یا مرغ را از آن به بهترین شکل ممکن بسازم. خداوندا، تو اگر مرا پاک کنی، می شود که آنقدر خواستنی شوم که وصال به او برایم هر روز و هر شب نزدیک تر شود و اگر وصال او را برایم بنویسی، آنچنان می توانم از آلودگی هایم پاک شوم و سرنوشتی خوب برای هر دویمان بسازم، که تلافی هر آنچه بر او گذشته را کرد باشم و بهترین آرامش ها را به او ارزانی داده باشم. خداوندا، ستاره سهیلم پشت ابرهای تیره ی بی اعتمادی خود را پنهان کرده. ابرهایی به زخامت سه سال انتظار. و تو تنها کسی هستی که می توانی ابرها را بشکافی و نور ستاره را بنمایی. و تو تنها کسی هستی که می توانی از ابر ضخیم بی اعتمادی، ابر غم های تلنبار شده بسازی و از آن باران اشک ترکیدن غم باد را. و تو تنها کسی هستی که می توانی از این باران سرنوشتی سبز از کویر ترس را به ما ارمغان دهی. و آنگاه ستاره سهیل حتی در این عرض بسیار بالا، می خواهد که رخ نشان دهد.
[ یکشنبه 94/3/31 ] [ 5:50 عصر ] [ پیرمرد سی و چند ساله ]
[ نظر ]
|
|
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |