اندیشه هایم |
به نام هستی بخش احساس فکر نکن نفهمیدم. فکر نکن، اونجاهایی که تعطیل شدن رو بررسی نمی کنم فکر نکن احمقم خودت رو از من گرفتی. حالا سعی داری خاطراتت هم از من بگیری؟ باور کن با این کار به جایی نمی رسی. به جاهایی که می گم نمی رسی به جایی نمی رسی که ذهنت آرام شود، چون مطمئنم به این فکر می کنی که حق داشتم پاک کنم یا نه به جایی نمی رسی که مرا متنفر کنی، چون درک می کنم علت کارهایت را به جایی نمی رسی ذهن مرا از خود آزاد کنی، چون همه را در ذهن و نه در سایبر، ضبط کردم همه را به قول تو واو به واوش ضبط است و اگر کمی آسوده خاطر شوم، همه اش را روی دایره ذهن می آورم. تو را منصف می دانستم، چه شده این همه بی انصاف شدی؟ تو را چه به این که من با دیدگاهت فراموش می کنم یا نه به خودت برس و به من و ذهن درگیرم کاری نداشته باش. یک بار که کشتی مرا یک بار از قلب تهی کردی مرا من انسانم و هفت جان ندارم. تنها یک جان دارم. که آن هم تو گرفتی حالا می خواهی با جسدم چه کنی؟ اگر مثله کردن جسدم را می خواهی، بگذار تا روح حیوانی از آن خارج شود. دوست مشترک نشانی قبرم را خواهد داد و تو بیا و بشکاف و جسدم را مثله کن اما به روحم کاری نداشته باش. چرا می خواهی روح ام را مثله کنی. روحی که می دانی هرگز مرگی ندارد. همیشه حی و حاضر است روحی که حساس تر از هر حسگری است. روحی که لمس کردن اش هم اگر از روی بدی باشد، دردی وحشتناک به همراه دارد. تو با این کار داری روحم را مثله می کنی. تو داری به روح دردم اضافه می کنی. یقیناً مرا که عزیزت نمی دانی، اما به آن عزیزانت قسم بس کن. دیگر پاک نکن بگذار دست کم این حق را برای خود نگاه دارم. همه اش را گرفتی این را نگیر. به خدا قسم اگر این حق را قائل نشوی، آن دنیا نمی گذرم. و البته نترس که به جایش عذاب جهنم برایت بخواهم نه. آن دنیا با تو بودن تا ابد را در عوض این حقوق پایمال شده ام می خواهم. دست بردار ای بهترین سرنوشت نامعلومم دست بردار [ شنبه 94/3/2 ] [ 10:52 صبح ] [ پیرمرد سی و چند ساله ]
[ نظر ]
|
|
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |