سفارش تبلیغ
صبا ویژن

اندیشه هایم
 
قالب وبلاگ

به نام هستی بخش احساس

خدایا.

نمی دونم چرا چند وقته هر بار اینجا رو می خوام بروز کنم، دوست دارم این رو بگم.

خدایا.

یک بار خدایا؛ برای دردهای او

یک بار خدایا؛ برای بی خبری از او

یک بار خدایا؛ برای خوشبختی او

یک بار خدایا؛ برای وصال به او

یک بار خدایا؛ برای دردهای خودم

و این بار باز هم می گویم: خدایا

خدایا خیلی وقت هست ازش خبر ندارم. نمی دونم شاد هست یا غمگین؟

نمی دونم تو خاطرش موندم یا از ذهنش به کلی پاک شدم.

هر چند دیدم اون داره آثارم رو پاک می کنه. آثار خودش برای من هم داره پاک می کنه.

اون آثاری که فقط و فقط برای من بوده. و من محرمشون بودم. باز هم اشکال نداره

پاک کنه. مگر می تونه از ذهن منم پاک کنه. ذهنی که احتیاج به داشتن عکس از اون آثار نداشت و نداره.

چند وقت پیش یاد اون روز افتادم. اون روز که خیلی شاد بود. خیلی مهربون شده بود. بازم من رو محرم دونسته بود.

اون روزی که بالاخره برادرش رو دیدم. برادری که فقط تو خواب دیده بودم. تو خوابی که اومده بود به من خواهرش سر بزنه و ببینه دخمل کوچولوی ما حالش چطوره؟

از اون روز شاید یک سال کمتر باشه که گذشته. اما شیرینی اون طوری زیر زبونمه که انگار دیروز بود.

حالا من موندم کوله باری از غم و افسوس. 

خدایا من که به این غم ها عادت دارم. خدایا من که می تونم ظاهرم رو خوب نشون بدم و خوب بریزم تو دلم. خدایا من که لازم ندارم هر چند وقت یه بار، بغض بترکونم و های های گریه کنم. 

پس غم های اونم سرازیر کن به طرف من. بذار همش رو من بخورم. هنوز پر نشدم از غم و هنوز غم باد نگرفتم.

گلوی من خیلی جا داره و حالا حالا ها پر نمی شه.

درست مثل جهنم تو ای خدا. جهنمی که وصفش کردی به اینکه صدا می زند هنوز جا دارم باز بدهید از کافران و گنهکاران.

خدایا من از ته گلویم فریاد می زنم. که جا دارم هنوز. پس غم های او را هم به من ده.

تو خود بهتر از من باور داری، که با همین غم خواری هاست که ذره ای شاد می شوم، وقتی از او این همه دور هستم و دورتر هم می شوم.

خدای حالش چگونه است؟

بیمار است؟ سالم است؟ گریان است؟ خندان است؟

از بی خبری دارم می میرم خدا. کمکم کن

 


[ پنج شنبه 94/2/17 ] [ 5:10 عصر ] [ پیرمرد سی و چند ساله ] [ نظر ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

امکانات وب


بازدید امروز: 54
بازدید دیروز: 5
کل بازدیدها: 127123