اندیشه هایم |
یقین پیدا کردم بدترین کار دست رو دست گذاشتنه که چی دستم و گذاشتم رو دستم و نگاه کردم به دستش؟ نگاه کردم به تصمیمش؟ مگه فقط یه طرف و اون هم اون طرف، اراده داره؟ بعد اون طرف با اراده اگه ترسو باشه، همین می شه که تا حالا شده. حالا باید جدی باشم. جدی صحبت کنم. رک خواستمو بخوام. از آینده هم نترسم. خندم می گیره وقتی بالاخره مجاز شدم، اون طوری از دور و بریاش ترسیدم و لاااااااااااااااااال شدم. خندم می گیره از حقم دفاع نکردم. خندم می گیره لی لی به لالاش گذاشتم اشتباه کردم باید جدی بود باید محکم باشم [ چهارشنبه 93/11/22 ] [ 9:55 عصر ] [ پیرمرد سی و چند ساله ]
[ نظر ]
|
|
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |