اندیشه هایم |
به نام هستی بخش احساس امروز خیلی حقیر شدم. خیلی می خواستم نماز بخونم. که حرف از مسافرت به یزد شد. بعد یه دفه مامان می گه می ریم یزد و روح اله رو هم می بریم براش یه دختر یزدی می گیریم. می دونست ناراحت می شما. اما بازم گفت. و من با یه آه از فکر اینکه به معشوق نرسیدم و ... نماز بستم. حالا هم می خوان برام کت بخرن. کت دامادی نه ها. یه کت که مثلاً تو عروسی فامیل کت داشته باشم. واقعاً حقیر شدم. حقیر حقیر حقیر... [ جمعه 93/12/15 ] [ 6:42 عصر ] [ پیرمرد سی و چند ساله ]
[ نظر ]
|
|
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |