سفارش تبلیغ
صبا ویژن

اندیشه هایم
 
قالب وبلاگ

اکنون و در این ساعت ها، درست مثل یک مسخ شده هستم.

همه مسخ به شکل حیوانات را بلدیم یعنی چه

اما مسخ شدن فراتر از این هاست.

مثل موجودی مسخ و مبهوت شدم. مبهوت این روزگارم. روزگاری که تازه شناخته بودمش. تازه امیدوار شده بودم. تازه دنیا به من روی خوش نشان داده بود.

درست مانند نقش رنگ روغن بر روی آب، همه اش نقش بر آب شد. فکر کردم آنقدر ارزش دارم که در حد دانه ارزن، در دلش جای دست و پا کرده باشم.

اما انگار فقط مدتی آمده بودم تا در دل نازنینی زخم زده باشم. خب چه قدر زخم به خورد دل نازکش. دل ظریفش

تحمل نکرد و گفت بس است دیگر

و اکنون من مات و مبهوت در فرصت های تنهایی به روبروی خود خیره می شوم. مثل اکنون که به این شیشه ی جادو خیره شده و لکه های سیاه دیگری را خلق می کنم.

لکه هایی که ممکن است هر کدامشان بار بیشتری از حق و ناس بر گردنم افزوند. مگر افکار شمای خواننده چه گناهی دارد که بار سنگین افکارم را بر رویشان خالی کنم.

شما هم مانند نازنینم حق دارید.

این منم که باید از حق خود انصراف دهم.

مبهوت و مسخ شده خیره به هر صفحه نگاه کنم.

شاید خدا عنایتی کند


[ جمعه 93/12/1 ] [ 10:58 عصر ] [ پیرمرد سی و چند ساله ] [ نظر ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

امکانات وب


بازدید امروز: 15
بازدید دیروز: 3
کل بازدیدها: 127361