اندیشه هایم |
به نام هستیبخش احساس این سالها، این قَدَر برایم سخت گذشت که یکشنبه معروف را به جای 20 فروردین، در 22 فروردین، تصور کردم. تا که امروز به شک افتادم و خاطراتم را مرور کردم. وه که چه جالب دوباره یکشنبه در 20 فروردین قرار گرفت. حتماً میپرسی کدام یکشنبه؟ در جوابت خواهم گفت: همان یکشنبه که خواستم و او تردید کرد. تردیدی به اندازهای نزدیک به 156 یکشنبه!!! نهایت اما... او نخواست. حال فهمیدی، امروز کدام یکشنبه است؟ بگذار ببینم... بله... بعد از یک ربع ساعت، سرچ کردن در آن سال. فهمیدم که شاید یک ساعت یا دو ساعت پیش در چنین روزی خواستم و فردایش با ترس و حس عجیبی و بیخوابی، نگران و گریان از احتمال ناراحتی او... اما گذشت... دیگر گذشت. بعد از دو سال گفت: نمیخواهمت برای من هم گذشت و گذشت و اکنون فراموش کردم!!! فراموش کردم و در عین حال هر سال سالگرد آن سال نحس؟! را میگیرم. یک سال با تما صفای دل و نگرانی از حال او... یک سال با تمام کینه و عداوت نسبت به او...!!! یک سال با احساسی مبهم... یک سال با قلبی تهی... یک سال... امسال هم میگیرم... اما باز هم حسی متفاوت و متفاوتتر از احساسات گذشته آری... دیگر به چند هزار و سیصد و هشتاد یا نود و اندی و دو هزار اندیاش هم شک دارم. از بس که شلاق تشَر بر ذهن بیپروایم زدم. اما هنوز یادم است که یکشنبه بود... هنوز یادم است که 20 فروردین بود... هنوز چیزهایی یادم مانده آنقدرها هم آلزایمر نگرفتم. دیروز زمین و زمانش را! زیر و رو کردم، اما نشانی از او ندیدم. بگذریم که پیش پای این خط آخر! دوست قدیمیمان آمد و دوباره حسرت بر دلم گذاشت.
و قصه سرنوشتم ناتمام ماند... [ یکشنبه 96/1/20 ] [ 10:58 عصر ] [ پیرمرد سی و چند ساله ]
[ نظر ]
|
|
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |