سفارش تبلیغ
صبا ویژن

اندیشه هایم
 
قالب وبلاگ

به نام هستی بخش احساس

 

خدا رو شکر می‌کنم که دوباره فرصت تنها شدن بهم داد.

الان شروع همون فرصته

اون هم درست در روز تولد تو.

روز تولدی که من آن را جشن می‌گیرم؛ حتی اگر دو سال باشد از تو جواب نه شنیده باشم.

آری درست بهمن سال 93 بود که تو را برای همیشه از دست دادم

درست در بهمن سال 93 بود که من شب تا صبح را اشک ریختم. پاسی از آن را پشت جام جهان‌نمای مدرن! و در حضور بی ظهور! تویی که در سنگدلی تمام قدم علم کرده بودی و پاس‌های دیگرش را روی متکایی که هر لحظه خیس‌تر از گذشته می‌شد.

خوب یادم هست در آن بهمن سرد و سوزان! و به راستی طاقت‌فرسا و در آن شب استخوان سوز و جگرسوز! چه ساده‌لوحانه التماس‌هایی به رنگ تلاش مذبوحانه! کردم و نشد که دل سنگ تو آب شود.

چه قدر التماست کردم دلیلش را بگو و تو انکارِ وجود موجود مهمی همچون دلیل، کردی.

و من چه ساده بودم که هیچگاه نفهمیدم آن دلیل ناگفتنی چه بود؟

آری، به قول رئیس جمهور بی‌ثباتمان! سال آینده نه سال 92 است نه سال 93 است نه سال 94 است نه سال 95 است... سال آینده سال 96 خواهد بود. باز با تولد تو به پیشوازش خواهم رفت. به پیشواز سال 96 و آن روزِ آفتاب.

که من برای اولین بار در نهایت سادگی و بی آلایشیِ تمام عمرم، از گذشته بگیر تا آن روز سَفَرَم به آخرت، همه چیزم را برای تو روی دایره ریختم.

از عشقم به تو، حماسه‌ها سرودم و هر بار تو را بی‌تفاوت‌تر از قبل یافتم.

آری امروز تولد تو بود و من این بار با حالتی متفاوت‌تر آن را جشن می‌گیرم.

از خدا که پنهان نیست، از تو هم پنهان نباشد که سه سال از این چهار سال! عمرم را در ستایش تو گذراندم که همین مکان به خوبی شاهدش بود و هست. ستایشی که از روی جهالت، خداوند خالق را نیز لایقش نداستم. اما ابلیس چشمانم را کور کرده بود و تُویِ فانی را باقی می‌دیدم و ستایشی در حد پَرَستِشَت می‌کردم.

اما سال چهارم که همین سال رو به انتهاست، چشمانم بعد از سه سال ترمیم شد و به نفس قالب شدم. اما...

اما هنوز نفس آزارم می‌داد. به گونه‌ای که این بار با تنفر و شاید با حالتی شبیه تنفر از تو یاد می‌کردم. آرزوی شکست تو را در آن ناخودآگاه اعماق وجود داشتم. هرچند خودآگاه و ظاهرم تو را دعا می‌کردیم و برای خوشبختی‌ات دعا... اما خوب می‌دانم که وقتی حواسم نبود، ناخودآگاه همه دعاهایم را رشته می‌کرد و تو را نفرین.

البته به او حق می‌دهم که نفرینت کند. اما کارش درست نبود و نفرین کردن تو خلاف حق. هرچند که چیزهایی باید می‌گفتی و نگفتی!!!

امروز روز تولد توست؛ و من...

و من آرام آرام به آن ناخودآگاه نیز نزدیک شده ام و خود و ناخودم هر دو به سمت وحدت می‌رویم. تا بتوانیم در این سال جدید که باز با برکت خلقت تو آغاز شده و بهتر از تو با برکت خلقت بانوی دوعالم حضرت فاطمه سلام الله علیها، برای تو و خانواده‌ات و آینده‌ات، دعای خیری از اعماق قلب کنیم.

اما این بار نه با آن حالت افراط و پرستش‌گونه تو و نه با آن حالت تفریطِ نفرین کردن بر تو.

این بار می‌خواهم شعاری که هرگز رئیس جمهور نامحترم، نتوانست عملی کند (اعتدال) را عملی کنم و با اعتدال برایت دعا کنم.

شاد باش و با هر که خواستی و خوش‌ بودی باش.


[ جمعه 95/12/27 ] [ 6:18 عصر ] [ پیرمرد سی و چند ساله ] [ نظر ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

امکانات وب


بازدید امروز: 9
بازدید دیروز: 3
کل بازدیدها: 127355