سفارش تبلیغ
صبا ویژن

اندیشه هایم
 
قالب وبلاگ

به نام هستی بخش احساس

هنوز منتظر اتوبوس هستیم. به قول یکی از همین دور و بری‌ها «کِی می‌خواد این برنامه‌ریزی درست بشه...»

تقریباْ تمام ایمیل‌ها و تلفن‌های حلالیت‌طلبی رو زدم. الان هم در جوار دوست عزیز و بزرگوارم، محسن هستم.

خیلی دلهره داشتم که اسم من هم تو لیست باشه. اما بالاخره اسم من و محسن هم خونده می‌شه و کیسه خوابمون رو می‌گیریم و سوار اتوبوس می‌شیم.

داریم از مسیر تهران - ساوه می‌ریم. اولین باری هست که دارم از این مسیر به مسافرت می‌رم.

جاده‌ای شبیه جاده‌ تهران - مشهد، اما یه جورایی هم شبیه مسیر جنوب.

تو دفتر یادداشت که دارم نگاه می‌کنم و این مطالب رو براتون تو وبم‌ می‌نویسم،انگار دیگه حوصله نداشتم و رسیدم به دو روز بعد از اقامتمون در حومه کربلا (حدود 4 کیلومتری بین‌الحرمین)

بله این بخشی از خاطرات سفر اربعین بود. اربعینی که من به نیتش، 4 سال پیش پاسورتم رو گرفته بودم و هر سال بهونه ای پیش اومد و قسمتم نشد یا شاید بهتر باشه بگم که امام نطلبیده بود من رو.

اما بعد از این 4 سال وقتی که تنها 7 تا 8 ماه به پایان اعتبار گذرنامه مونده، همه چی دست به دست هم می‌دن و امام حسین من رو با کمترین هزینه برای زیارتشون، می طلبه.

در ادامه ماجراهای این چند روزی که من در موکب، خادم زائران امام بودم رو به مرور در پٌست‌های جداگانه، می‌نویسم 


[ شنبه 95/9/6 ] [ 10:57 عصر ] [ پیرمرد سی و چند ساله ] [ نظر ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

امکانات وب


بازدید امروز: 137
بازدید دیروز: 5
کل بازدیدها: 127206