سفارش تبلیغ
صبا ویژن

اندیشه هایم
 
قالب وبلاگ

به نام هستی بخش احساس

مثل این چند روز گذشته با کابوس و روءیا های دم اذون صبح، امروز هم بیدار شدم. این بار خوابم روءیا گونه بود و نقش من، نقش یک استاد آواز که دارم به شاگردم، نحوه صحیح خوندن یک شعر با آهنگ و ریتم خاص خودش رو یاد می دادم.

انگار مصرع اول این بود:

خداوندا،تو با من مهربون باش

مثل اغلب اوقات بقیه چیزا رو دقیق در خاطر نگه نداشتم.

با همین یک مصرع فکر کردم و گفتم چه آشناست. البته این افکارم افکار بعد از بیداری و هماهنگ با صدای اذون صبح بود.

نماز که می خونم و دوباره فکر می کنم، مطمئن می شم که این مصرعی از یک ترانه زیبا در دنیای واقعی هست. اما هنوز خواننده رو پیدا نکرده بودم.

بالاخره آفتاب که بالا اومد و کارهای مقدماتی میهمانی امروز رو تا حدی انجام دادم. بعد از این که تا حدی از کار فراغت پیدا کردم، نشستم پای سیستم و زدم: "خداوندا تو با من مهربون باش"

لحظه شماری می کردم تا نتیجه گوگل رو ببینم

حتی دهم ثانیه ها رو هم شمرده بودم و برای هر دهم ثانیه دقیقه ای معطل می شدم! تا اینکه دیدم مصرع اصلی اینه: "گل نازم تو با من مهربون باش"

و دیدم که این ترانه زیبا رو همون خواننده محبوب من، فریدون آسرایی خوانده

و چه زیبا خوانده...

چه با احساس... مثل همیشه... شبیه همون حسی که می گه: "تو دنیای منی اما به دنیا اعتمادی نیست"

و چه کسی مثل من توان درک این احساسات را خواهد داشت، جز خود من.

این روزها مملو از احساسات زیبا هستم. 

حس نیاز در عین بی نیازی و حس بی نیاز در عین نیاز

چه زیباست تناقضات درون این روزهایم

...

راستی؟

نکند این مخلوق این ترانه، اصلش به جای گل نازم خدواندا بوده باشد؟

اگر چه گل هم مظهری از جمال اوست


[ شنبه 95/8/8 ] [ 12:35 صبح ] [ پیرمرد سی و چند ساله ] [ نظر ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

امکانات وب


بازدید امروز: 235
بازدید دیروز: 5
کل بازدیدها: 127304