اندیشه هایم
 
قالب وبلاگ

نمی دونم دفیقاً چیا می خواستم بنویسم. یدفه یادم رفت.

بازم نشد.

نمی دونم سکوت کنم بدتر می شه حرفم می زنم بدتر می شه. خدایا چیکار کنم نمی خواستم مادرم رو اذیت کنم.

ای خدا کمکم کن. ای خدا کمکش کن

ای خدا خیلی دوسش دارم. مادرم که جای خود داره. اما اونم خیلی دوست دارم خیلی خیلی .

خدایا این همه بهم...

آهان یادم اومد

می خواستم بگم. اگه فقط یه بار فقط یه بار بهم می گفت اونم دوسم داره، شاید الان این طوری نمی شد.

حتی کافی بود در جواب تایید گرفتنام سکوت کنه. اما هر وقت اومدم دوست داشتنش و تایید بگیرم، سریع جبهه گرفت. انگار ... ولش کن.

این سال آخر هم فکر می کرد می خوام تایید بگیرم. هی می گفت سو برداشت نکنم. هی می گفت... با این حرفاش روحم رو خیلی آزرد.

اما عیب نداره. بازم دوسش دارم

خدایا ممنون که گذاشتی این چند سال دوست داشتنمو بهش ابراز کنم. خدایا ممنونم


[ یکشنبه 93/11/26 ] [ 10:39 عصر ] [ پیرمرد سی و چند ساله ] [ نظر ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

امکانات وب


بازدید امروز: 88
بازدید دیروز: 3
کل بازدیدها: 127434