سفارش تبلیغ
صبا ویژن

اندیشه هایم
 
قالب وبلاگ

به نام هستی بخش احساس

چندی است که می فهمم، حال به هم خوردن یعنی چه. یعنی چه که دلبری از دلداده اش حالش به هم می خورد؟

از شنیدن صدایش، از دیدن نگاه ملتمسش، از تمناهای بی پایانش.. آری از این ها حالش به هم می خورد.

خودم هم که این ها را دیدم و خیلی چیزهای دیگر، حالم به هم خورد.

در آینه خودم را دیدم. همین دیروز بود. از موها شروع کردم. قسمتی از جلوی مایل به راست موهایم تراکم سفیدی کم کم از تراکم سیاهی جلو می زنند.

پایین تر می آیم.

پیشانی را می بینم. اگر تا دیروز این سه خط افقی گاهی بودند و گاهی محو می شدند، حالا دیگر دائماً حضورشان را به من گوشزد می کنند.

به لطف خوشرویی ام بود که آن دو تای عمودی هنوز نمی توانند جلوه گری نمایند.

باز هم پایین تر

زیر چشمانم که گود افتاده. هر که نداند، فکر می کند خُبرِه ی اعتیادم. رنگ کبودِ پوستِ خشنِ زیر چشمانم عجب خودنمایی می کند.

باز هم پایین تر

حالا باید کمی نیشم! را باز کنم. کافیست کمی، فقط و فقط کمی نیشم باز شود تا خط لبخندی عمیق هشدار قرمز دهد که چند صباحی دیگر در هر حالتم، همسایه ی لبانم است.

باز هم... نه باز هم پایین تر نه.

می خواهم بگویم، با همه ی این ها باز هم، این ها حالم را بد نکردند. 

وقتی خودم را در آینه ی دیگری دیدم حالم بد شد.

در آینه ی دوستم علی. نه آن علی همیشگی. بلکه آن علی که چند صباحی هم کلاسی اش بودم.

به قول غربزده ها! فِرِندِ هم شده ایم در لاین و تلگرام و هر کوفت و زهر ماری از این قسم.

اما پُست های لاینش حالم را به هم می زند. پُست هایی که آینه ی من شده اند.

" پُست می گذارد، دارم می میرم. پُست می گذارد دارم خفه می شم. دارم ذره ذره آب می شم. دلم داره منفجر می شه، دلم داره می ترکه، تو رو خدا برگرد..."

وقتی دیدم این ها و مثل این ها در آینه ادامه دارد، حالم بد شد. حالت تهوع گرفتم.

عاشقی؟؛ عیبی ندارد. داری از عشق می سوزی؟؛ عیبی ندارد. تحمل نداری؟؛ باز هم عیبی ندارد. اما دیگر به او نگو.

به خودت بگو، جایی بگو که او نشنود. جایی بگو که برای گوشش پرده گذاشته اند. اگر آن جا بودم اشکالی ندارد باز هم حالم را بد کنی، اما اگر دوست داری به او رِسی؛ نگذار این ذلتت را بفهمد. این پَست و حقیر شدند را. 

اشتباه مرا تکرار نکن. حتی اگر اوی تو مانند اوی من ارزشش را داشته باشد، باید بس کنی. این جا برای منِ پسر حالت تهوع آورد. برای او که بماند.

اما ممنونم

ممنونم از تو که آینه ام شدی و نشانم دادی چطور، یک دلداده حالت تهوع دلبر را باعث می شود. چطور محبوب یک مُحِب، حالش بد می شود.

وقتی خودم را در آینه ی تو دیدم، فهمیدم او اکنون حالت تهوعی دارد که فکرش هم نمی کردم.

 


[ پنج شنبه 94/6/12 ] [ 6:57 عصر ] [ پیرمرد سی و چند ساله ] [ نظر ]

به نام هستی بخش احساس

#غم_مثبت.

می دانم تضاد است. غم؛ بار منفی دارد و مثبت بار مثبت!!!

اما کنار هم که آیند منفی در مثبت شان منطق خشک ریاضی نمی شود که منفی شوند. کنار هم منطق شان احساسی زیبا می شود که معنایش خودش است؛ (غم مثبت).

غمی زیبا...

غمی که حسادتی ندارد در دلش...

غمی که دلت را می تَپانَد برای معشوق.

غمش آن جا نمایان می شود که فکر می کنی دوست صمیمی ات هم مدت هاست صمیمیت اش مصنوعی شده. این است که باز، غمی دیگر بر دلت وارد می شود که باز هم شیرین و مثبت است که باز هم نه حرصی دَرَش وارد است و نه حسدی. که باز قلبت را با دردی مضاعف تر! و شیرین تر، می تَپانَد.

می گویی این که همش شد غَمَش. پس کجاست مثبتش؟

اگر بگذریم از این که این غم های وارده خود مثبت بودند.

جایی می رسیم که مثبت هایی می آیند که باز هم غم اند و باز البته شیرین!

مثبت ترین اش، حضور روح شاد کودکان، آن هم دخترک های شیرین زبان است. دخترک های خردسال و سه، چهار ساله. یکی پیرهن چین دار سفید بر تن دارد. آن یکی با موهای آبشاری بسته شده دل می رباید.

یکی دیگر هم با راه رفتن  کودکانه و شاد، همراه با کفش سوتی های نوستالژیکش برایم، قطار خاطرات کودکی را به ایستگاه میان سالی ام می رساند. 

هر کدام با ویژگی بارز مخصوص خود، خودنمایی می کنند.

دیدی؟ دیدی می شود از هر طرف نگاهش کنم و برایم شیرین شود؟ از غمش حرکت کنم تا به مثبت اش برسم یا از مثبت اش آغاز کنم و با غمش خاتمه دهم.

چه بخواهی، چه نه؛ خاطراتت به هر بهانه ای برایم تازه می شوند و غمی در دلم می نشانند که نامش غم مثبت است. غمی زیبا. غمی که عصاره ی تنهایی های من و بیشتر تنهایی های توست. غمی که عصاره ی خواستن های بیشتر! من و نخواستن های بیشتر! توست.

امروز فهمیدم تنها نبوده و نیستم. با گیله مرد و اعصابش هم اینگونه بازی شد.

آن جا که از او می پرسند: اما اگر او تو را نخواهد؟

و او جواب می دهد: گریه کنان می روم پی کارم. دوست داشتن یک طرفه می شود اما به ضرب تهدید نمی شود... اگر نخواهد و بدانم که هرگز نخواهد خواست، گریه کنان کوله بارم را بر می دارم و می روم. فقط همین.

آفرین گیله مرد. آفرین. می خواستم بگویم مثل تو نیستم و مایوس نمی شوم. اما دقت که کردم دیدم گفته ای... "و بدانم هرگز نخواهد خواست... "

آری منم به نخواستن قانع نشدم و نمی شوم و نخواهم شد. چون نمی دانم آیا هرگز نخواهد خواست یا نه؟

نمی دانم. چون امید دارم روزی شاید خواهد خواست.

امیدم حتی اگر به اندازه ی کور سوی ستاره ی شمالی در آلودگی نوری شهری بزرگ چون تهران باشد، به آن دل می بندم و امیدوار می مانم.

بدان که امیدوارتر شدم وقتی فهمیدم برای امثال منِ عاشق حدیث هم گفته اند:

حدیثی از پیامبر مهربانی ها که: کسی که عاشق شود و عفت نشان دهد و عشق را پنهان دارد و بمیرد، اجر شهید را دارد.


[ چهارشنبه 94/6/11 ] [ 3:27 عصر ] [ پیرمرد سی و چند ساله ] [ نظر ]

به نام هستی بخش احساس

از ظهر گذشته است و زیر آلاچیق، رو به روی دریای قزوین! نشسته ام. می خواستم نماز اول وقت بخوانم، اما نه مهری پیدا کردم و نه سنگی.

حال بهتر است همین جا بمانم. رو در روی دریای بی نهایت از دیدگانم. تا این که روزی مانند او! بی نهایت شوم از دیدگانش.

اما مگر می شود؟

او خودش بی نهایت است با بی نهایت ستاره و کهکشان در دل اش. از دید او من ذره ای بیش نیستم. ذره ای در ذره ای دیگر به نام زمین. که زمین هم در ذره ای دیگر به نام منظومه ی شمسی است. منظومه ای در دل کهکشان راه شیری که این آخری هم جزئی است در دل او.

آری خودم را این چنین کم گرفتم که نتوانستم برسم. باید خود را خلیفه ی خدا می پنداشتم تا هم اندازه ی او شوم. تا لایقش شوم.

تا او خود مُصِر به با من بودن می شد.

امروز فهمیدم اشتباه کردم. امروز با این اشتباهم در حد یک مرداب هم نیستم . مردابی که هیچ قابلیتی برای حیات بخشیدن ندارد. مردابی که حیات نمی بخشد و در عوض حیات می ستاند.


ساعتی پیش که به دریا می نگریستم، یاد موسی و خضر افتادم. موسی و خضری که دریا زیر پا مسخرشان بود...

مانند موسی، نه بلکه مانند خضر می شوم.

دریا را زیر پاهایم در می نوردم. به دریا و اقیانوس بسنده نمی کنم. 

به آسمان عروج می کنم. 

هستی را به زیر می آورم. از این پس آسمان و آسمان ها به با من همراه شدن فخر خواهند فروخت.


[ شنبه 94/6/7 ] [ 7:57 عصر ] [ پیرمرد سی و چند ساله ] [ نظر ]
<      1   2   3      
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

امکانات وب


بازدید امروز: 49
بازدید دیروز: 59
کل بازدیدها: 121416