اندیشه هایم |
به نام هستی بخش احساس چرا دعایم مستجاب نشد؟ چرا دعایم مستجاب نمی شود؟ چرا دعایم مستجاب نخواهد شد؟! برای اولی و دومی هزاران هزار دلیل شنیده ایم: " مصلحت، عِوَضی بهتر، آمرزش گناهان،گناهانی که توبه نشده، آخرتی بهتر، نداشتن همت در دعا کردن و..." با این همه، باز هم به جایی می رسیم که می بینیم این جا می شُد، دعایمان مستجاب شَوَد. مثلا اینجا (کمی کافر شوم!). جایی که از خدا، تنها آرامش می خواهی و بس. خب اینجا شاید رَوِشِ دعا کردن را بلد نیستی. برای سومی هم چون اولی و دومی را تجربه کرده ایم، به این باور غلط، رسیده ایم. اما واقعاً چرا؟ چرا دعایمان مستجاب نمی شود؟ شاید رَوِش خاصی دارد، نه؟ بله، رَوِش دعا کردن هم مهم است. رَوِش دعا کردن را در دعای کمیل می بینیم. کافیست مداومت کنیم به دعای کمیل. دست کم در هر پنج شنبه شب (شب جمعه). آن وقت می بینیم که چه خواهد کرد. خودِ من از این جایش بیشتر خوشَم آمده:
اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِیَ الذُّنُوبَ الَّتِی تُنْزِلُ النِّقَمَ (خدایا ببخش آن گناهانى را که بر من کیفر عذاب نازل مى کند) اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِیَ الذُّنُوبَ الَّتِی تُغَیِّرُ النِّعَمَ (خدایا ببخش آن گناهانى را که در نعمتت را به روى من مى بندد) اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِیَ الذُّنُوبَ الَّتِی تَحْبِسُ الدُّعَاءَ (خدایا ببخش آن گناهانى را که مانع قبول دعاهایم مى شود) اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِیَ الذُّنُوبَ الَّتِی تُنْزِلُ الْبَلاَءَ (خدایا ببخش آن گناهانى را که بر من بلا مى فرستد) اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِی کُلَّ ذَنْبٍ أَذْنَبْتُهُ وَ کُلَّ خَطِیئَةٍ أَخْطَأْتُهَا (خدایا هر گناهى که مرتکب شده ام و هر خطایى از من سر زده همه را ببخش) چون اینجایَش، دعای آمرزِش است و ترتیب آمرزِش خواستن. اما شاید تو هم مثل منِ آن موقع، می گویی: این را هم عمل کردم. اما نشد. اما نرسیدم. اما مستجاب نشد!!!. به تو می گویم که دیروز فهمیدم اشکال کجاست!. دیروز امتحان کردم و بعد از چندین ثانیه جواب گرفتم!!!. تو هم یک بار امتحان کن؛ جواب خواهی گرفت. البته یک بار که نه. دیگر باید همیشه انجامش دهی تا همیشه جواب بگیری. آن هم اینکه: برای پیش پا افتاده ترین کار، حتی آن کاری که صد در صد به انجامَش واقفی و برایَت آبِ خوردن! است. حتی برای آن خواسته ای که برایت حیاتی نیست. حتی برای خواسته ای مثل خواسته ی من... مثل انتظار رسیدن یک تاکسی، یک سواری، (در دلِ شب و در خیابان شلوغ که مسافر کش، به یک مسافرِ مرد، اعتماد نمی کند تا سوارَش کند) اگر تُویِ خواننده، دانشجوی ارشد یا دکتری باشی، بهتر از من خواهی دانست که هر چه در پایان نامه ات آمده باشد، یا باید بگویی از که آوردی یا باید بگوی چطور به آن رسیده ای. نمی شود همین طور، بنویسی و بگویی حرفِ خودَم است و هییچ استدلالی نداشته باشی. من هم که می گویم؛ حرف من نیست و حرف معصوم است: رسولُ اللّهِ صلى الله علیه و آله :سَلُوا اللّهَ عزّ و جلّ ما بدا لَکُم مِن حوائجِکُم حتّى شِسعَ النَّعلِ ؛ فإنّهُ إنْ لَم یُیَسِّرْهُ لَم یَتَیسَّرْ .
پیامبر خدا صلى الله علیه و آله : براى هر حاجتى که دارید ، حتى اگر بند کفش باشد ، دست خواهش به سوى خداوند عزّ و جلّ دراز کنید؛ زیرا تا او آن را آسان نگرداند آسان [برآورده] نشود . (بحار الأنوار؛ ج 93، ص 295)
کافیست به خداوند، برای چنین خواسته ی پیش پا افتاده نیز، التماس کنی. حتی شده، اوَلَش، از ته دل نبود هم نبود. زبان کم کم در دل نفوذ می دهد لقلقه اش را. من التماس کردم و شد. تو هم التماس هایت را شروع کن. التماس به خدا برای لحظه لحظه ی اعمال و افکارَت. برای نشتن و برخواستَنت. برای رفتَن و آمدَنت. التماس کن به خداوند این خواسته های معمول را تا به سرانجام برسانَد. می پرسی چرا؟ ببین؛ این از نگاه ناقِصِ ما به خداوند است. آری اگر خداوند همان طور که خیال می کردیم بود. یعنی کسی که مثل آدم هاست. کسی که التماسش کنیم زاری کنیم در برابرش. کسی که با این التماس و زاری ما، متاثر شود و منقلِب شود و احساساتی شود و دلَش بسوزد برای ما، آری اگر خدا این بود و این باشد، وقتی التماس و زاری ما را ببیند تحت تاثیر ما قرار می گیرد و دعایمان را مستجاب می کند اما این خدایی که تحت تاثیر قرار بگیرد که خدا نیست. شاید خُرده بگیری، اما خداوند کسی است که حتی در حادثه ی کربلا نیز تحت تاثیر قرار نگرفت. آخَر خدایی که از مخلوق خود متاثر شود، خداست؟ نه تو بگو. واقعاً تو خدا را این مُدِل، قبول داری؟ پس باید اول قبول کنیم که او خدایی است که از هییچ بنده ای و مخلوقی متاثر نمی شود و تحت تاثیر مخلوق کاری نمی کند. او خداییست که قانونی جهان شمول وضع کرده که در آن بدون استثناء باران فیض خود را نازل می کند. و این ما هستیم که ظرف مناسب برای جمع کردن این رحمات را نداریم. پس طبق این قانون خداوند، این ما هستیم که باید به خود بقبولانیم به ناخودآگاه خود بقبولانیم که دعا کنیم خداوند می شنود و استجابت می کند. برای این قبولاندن به خود، باید در همه ی کارها از خداوند کمک بخواهیم. حتی در مورد بندِ کفش!!! وقتی در این موارد همیشه از خدواند خواستیم و از او گرفتیم!، آن وقت ناخودآگاه ما به این باوَر می رسد که، استجابت دعا در افسانه ها نیست و در مورد آدم های ریاضت کشیده هم نیست. استجابت دعا شامل همه می شود. حتی منی که تا کنون به گناه مشغول بودم. آن گاه که خود را به این مرحله رساندی، خواهی دید که خواسته های بزرگتر نیز اجابت می شوند. زیرا این خواسته های بزرگ و آن کوچک ها (چون بند کفش) هییچ فرقی نزد خداوند ندارند. همه برای او سهلِ سهل هستند و اگر او نخواهد آن چه که تو آن را سهل می انگاری نیز برای تو مشکل خواهد شد. البته این ها به این معنی نیست که خداوند نعوذ و بالله، قانونی وضع کرده و خود را کنار کشیده! نه. این ها، فقط یعنی که خداوند از مخلوق خود متاثر نمی شود. یعنی او لحظه به لحظه ی اعمال ما را می بینید. یعنی او خشنود می شود از عبادت ما و دعای ما و غضبناک از کفر ما. اما نه آن خشنودی و غضبی که ما می شناسیم و می توانیم درک کنیم. نه آن خشنودی و غضبی که از متاثر شدن حاصل می شود. بلکه خشنودی و غضبی که فرا تر از درکِ ما مخلوقات ضعیف است [ چهارشنبه 94/10/23 ] [ 4:0 عصر ] [ پیرمرد سی و چند ساله ]
[ نظر ]
به نام هستی بخش احساس بعد از #مراحل_عاشقی ، حال نوبتِ انتقام عاشقانه است.
اما نکته اینجاست که هر انتقامی انتقامی عاشقانه نیست. به نسبتِ گیر کردن در هر مرحله از عشق، بعد از شکست، انتقامی متناسب با آن مرحله صورت می گیرد. اویی که در پَست ترین مرحله ی عاشقی قرار دارد و شکست می خورد، یک جور انتقام می گیرد. اویی که به میانه ی راهِ عاشقی می رسد و شکست می خورد، جور دیگری اما شاید تنها اویی که به نهایت راهِ عاشقی می رسد و شکست می خورد، بتواند انتقامی از نوع عاشقانه اش بگیرد. یقیناً اگر آن اولی انتقام بگیرد، انتقامش، متنفرانه و متعفنانه! خواهد شد. آن دومی که هم که توانسته در حد جای دادن یار در قلبِ خود، او را دوست بدارد نیز، انتقامش درد خواهد داشت. هم برای خودش و هم برای یار. اما آن که در مرحله ی آخرِ عاشقی شکست می خورد. او می تواند، انتقامی عاشقانه بگیرد. انتقامی در عین زیبایی تمام، کُشنده برای یار.! زیبایی انتقامش که عیان است. اما یارکُشی اش چنین است که: اثبات می کند، یارَش اشتباه کرده. اثبات می کند برای یارَش، که بهتر از او نخواهد یافت. به یار نشان خواهد داد، حدِ تابعِ زندگی را همان گونه که امید می داد، به 100 رسانده و هیچ متغیری از زندگی اش به سوئی میل نکرده که تابعِ زنگی را به صِفرِ نا امیدی، برساند.
می بینی؟ بسته به افسوسِ یار، این انتقامِ زیبا، ویران کننده ی زندگی خواهد بود. از عذابِ وجدانِ قبول نکردنِ حرف هایِ آخرین شبِ گفت و گو، به هزار و یک دلیل ناگفتنیِ موهوم و آن دلیلِ گفتیِ حقیقی که هرگز لایق ندانست که بگوید. آن دلیلی که شاید عاشق هییچ وقت نفهمد. اما همین رفتارِ یار، ثابت می کند مدت ها، حرفِ از اعتماد داشتَنَش، دروغ محض بوده و بس(چرا که تمامِ یادگارهایش را از بین برده). تا خوردنِ حَسرَتِ آن زندگیِ شیرین و فرهاد گونه و ساختَن با خُسرویی که همه اش شعار بوده و تازه شناخته اش.
اینجاست که شاید یار، خیالات خام کند که: "زندگیِ بیست در دنیا نیست." "زندگی هندوانه ای در بسته است." "از کجا معلوم با اخلاقَش می ساختم؟" شاید، در خیالَش، یاد هزارن هزار کلیشه ی دیگر کند و مُسَکنی برای چند روز و چند ماه خود، فراهم آوَرَد تا فراموش کند این بزرگترین شکست ممکن در زندگی اش را... اما نهایت، در نا خودآگاهِ خود، اثبات کرده! که اشتباه کرده است. راستی تا این حدّش زندگی برای یار ویران می شود، اما اگر عاشق، عاشقانه بدجنسی کند، زندگی یار، نابود خواهد شد. وقتی که انتقامِ عاشق این باشد که در عوضِ جواب آن همه بی مهری و سکوت: آماده باشد تا اگر خاری در دستِ معشوق رفت، آن خار را در بیاوَرَد. تو یکی، خوب می دانی که این لحظه اگر فرا رسَد، چه آتَشِ افسوسی به جان و قلبِ معشوق، می افتد. [ جمعه 94/10/18 ] [ 8:5 عصر ] [ پیرمرد سی و چند ساله ]
[ نظر ]
به نام هستی بخش احساس یه پیاله آجیل جلوی من - باز همشو الان تموم نکنی! این جمله ای بود که بارها و بارها شنیدم و حتماً باز هم می شنوم هر کی ندونه، فکر می کنه که چه پُر خور یا شایدم شکموی هله هوله هستم. می دونید چیه آخه؟ راستش هر وقت که خوراکی داشته باشم، مثلاً یه کاسه آجیل یا یه بسته چیپس یا... اما نه بیشتر تو مایه های همون آجیل فرض کنید... ! بیاید اصلاً فرض کنید عید نوروز و مهمونای عید تموم شدن و رفتن و حالا آجیلای باقیمونده تقسیم می شه. :دی به من هم به اندازه ی چند برابر آجیلی که جلوی مهمون تو پیاله میذارن، آجیل رسیده. خب من چیکار می کنم؟ من همه ای اونا رو در عرض دو یا سه روز و شاید حتی کمتر تموم می کنم. همشو می خورم. معلومه دیگه... خود تُو؛ همین الان من رو تو ذهنت، شکمو فرض کردی. نگو نه که باورم نمی شه :دی. البته راستشو بخواین، باورش برای خودم سخته. خخخخخ اما حقیقت! اینه که من همه شو می خورم، چون حوصله ندارم. چون می خوام زودی از شرِّش خلاص شَم. اما حقیقت تر! اینه که... حقیقت تر اینه که دوست داشتم الان، من بودم و همسَرَم و همین آجیلایی که الان جلوی منه. بعد دونه دونه اینا رو اگه پوست داشت، پوستشو می گرفتم و اگه نداشت همون طوری، به همسرم می دادم. یا حتی بهتر، دونه دونه در دهانش می گذاشتم. و بعد این لبخند همسر و این انتقال حس رضایت همسر، بهترین لذت عالم می شد برام. یه لذت دائمی و همیشگی. لذتی که اگه برای هر شب و روزم تو این روزا، دور و برم پُر از انواع خوراکی های خوشمزه بود و من هر شب این ها رو نوشخوار می کردم، ذره ای هم به پای اون لذت نمی رسید. لذتی که حتی ذره ای اون لذت خاص!، هم به پاش نمی رسید. چون اون یه آن و کمتر از آنی هست و این تا ابد حک شده در ذهنم! حالا فکر کنم یکم باورِت شد شکمو نیستم. باورت شد همشو می خورم تا زود تموم بشن و راحت بشم. نمی دونم شاید با هر دونه آجیلی که می ذارم تو دهنم، یه عذابی نا محسوس رو تحمل می کنم و دوست دارم که زود تموم شن تا زود اون عذاب هم تموم شه. عذابی که با هر دونه آجیل منو یادِ یارِ نداشته میندازه. عذابی که حالا با احساس جدید خلاء دوست داشتن!!!، شاید چند برابر هم شده. احساسی که وقتی بهم دست می ده!، فکر می کنم دیگه هیچ کسی نمی تونه وارد زندگیم بشه و من بتونم بهترین محبت ها رو بهش ابراز کنم. چون حالا تبدیل شدم به یک موجود مبهوت. به یک مبهوت در فیلمِ زندگی http://andishehayam.parsiblog.com [ پنج شنبه 94/10/10 ] [ 11:11 عصر ] [ پیرمرد سی و چند ساله ]
[ نظر ]
|
|
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |