سفارش تبلیغ
صبا ویژن

اندیشه هایم
 
قالب وبلاگ

می گه نمی ترسم، اما می ترسید و می ترسه.

می گه حس هست و تعریف نداره. اما همش ترسه و نخواست بگه. حتی شاید فکر می کنه که فرهنگ بالاتری دارن. یا حتی فرهنگ با ارزش تری.

همه علاقه من رو نادیده گرفت. همه شناخت من رو نادیده گرفت.

پا رو احساسش گذاشت و گفت نه. می دونستم منطقش به احساسش می چربه و این برام ارزش بود.

اما اون منکر می شد و با این حال گفت حسم گفت بگو نه.

باشه. اما بدونه این فرصت منحصر به فرد بود. این فرصت هرگز تکرار نمی شه.

غم من مهم نیست. دل من که دیگه تهی شده مهم نیست. هوایی که جای دل رو گرفته دیگه مهم نیست. مهم نیست که او به من دروغ گفت.

اون نتونست من رو درک کنه. عشق من رو احساس کنه. چون می خواست بگه نه. به خودش تلقین کرد با حرفهای عاشقانه م هر بار میشکسته.

چشمان باد کرده و پف آلود من مهم نیست. من پنهان کردم از خانواده. لازم ندارم نگرانی اون  رو. اون مواظب خودش باشه. مواظب باشه نفر بعدی رو دیگه این طوری ناک اوت نکنه.

شاید خوش شانس باشه و در این صورت یکی دیگه پیدا شه و به اون  تمام وجودش رو مثل من تقدیم کنه. اما اگه اون رو هم رد کنه. فرصتی دیگه وجود نداره.

کاش بیشتر فکر می کرد. کاش زود تصمیم نمی گرفت. کاش فرصت می داد. خودخواه بود اما تلقین کرد من خودخواه هستم. 50 درصد اون مقصر بود و 50 درصد من. من سهم خودم رو قبول کردم اما اون سهم خودش رو هم تقصیر من انداخت.

باشه هیچ عیبی نداره. الهی خوشبخت بشه.

اما باز هم دوسش دارم کاش بفهمه


[ شنبه 93/11/25 ] [ 9:52 عصر ] [ پیرمرد سی و چند ساله ] [ نظر ]

بچه بودم که دروغه حتی تا همین الان تصور می کردم شاید یه دیداری و بوس و کناری هم بوده. اما اگه بوده پس چرا نالان این همه.

درست این ساعت ها معنی این بیت رو یه جور دیگه فهمیدم. یه جوری که حتی منظور حافظ نبوده.

فهمیدم ینی جدایی. ینی باید دل برید. ینی دیدار پایانی میسر شد.

یعنی باید از لعل لبش ترسید و فکر بوسه نکرد. اصلا چه کسی گفته لب جای بوسه است؟

حتما این کار اجانبه. همه جا رنگ قرمز یعنی خطر. یعنی غیر مجاز. بعد حافظ که می گوید برنیامد از تمنای لبش کامم هنوز. یعنی آرزوی محال. حتی به جرات آرزوی محال ذاتی.

ای بیچاره نمی دونی به آن جا برسی می میری.

شاید وقتی حافظ این شعر رو گفته دیگه آخر خط رسیده بوده.

من که تماما کنایه وار می بینم این شعر رو. ینی اصلا دیداری میسر نشد که جدایی میسر شد.

آخه مگه ممکنه چشم هر نا محرمی به گوهری بیفنه

اگه هم یه بار اشتباه کنن و نشونش بدن. خدا اون بالا خوب جایی نشسته. با مکری بالاتر از همه مکرها، یه جوری می زنه تو ذوق اون نا محرم که که جرات یادآوری گوهر در خیالش هم نداشته باشه.

امروز به من ثابت شد که افسانه واقعیت نمی شه. افسانه تا ابد افسانه می مونه. و خوانندگان رو به دروغ امیدوار می کنه.

خوانندگانی که هم ذات پنداری می کنن. شاید عاشق یا معشوق قصه باشن. شاید روزی سوار اسب سفید بشن و برن یا سواری با اسب سفید بیاد دنبالشون.

در هر حال هر دو جایگاه بدونن همش دروغه

چه اون که خیال سوار شدن بر اسب سفید رو داره

چه اون که خیال می کنه حالا که از دست دیو نجات پیدا کرد شاهزاده میاد و نجاتش می ده نجاتش می ده از حصار دور و برش که اتفاقاً خودش هم ساخته.

البته بگم شاید یه افسانه درست باشه. اونم افسانه ای که یه دیو توش آدم می شه.

اگه بخواین دوباره این افسانه حقیقت پیدا کنه، باید ظاهر رو نبینید. باید پشت ظاهر دیو رو ببینید. اون شاهزاده اون پشت قرار داره. اون شاهزاده طلسم شده. اون شاهزاده امیدوار هست شما ذات زیبای دیو رو پیدا کنید و نجاتش بدید.

اون شاهزاده دیو صورت می گه من رو نجات بده تا به زیباترین ها با هم برسیم.

این رو هم بدونید که شاهزاده سراغ هر کسی نمیره. سراغ کسی میره که گوهر ارزشمندی داشته باشه. اگه اون صاحب گوهر کور و کر بود. هم به خودش ظلم کرده هم به اون دیو صورت.

 

به هر حال دنیا ثابت کرده که فرصت دوباره ای در کار نخواهد بود. بعضی ها فرصت لحظه ای دارن و استفاده می کنن و می رسن. بعضی ها سال ها فرصت دارن و در آخر فرصت رو می سوزونن.


[ شنبه 93/11/25 ] [ 4:33 صبح ] [ پیرمرد سی و چند ساله ] [ نظر ]

یقین پیدا کردم بدترین کار دست رو دست گذاشتنه

که چی دستم و گذاشتم رو دستم و نگاه کردم به دستش؟ نگاه کردم به تصمیمش؟

مگه فقط یه طرف و اون هم اون طرف، اراده داره؟

بعد اون طرف با اراده اگه ترسو باشه، همین می شه که تا حالا شده.

حالا باید جدی باشم. جدی صحبت کنم. رک خواستمو بخوام. از آینده هم نترسم.

خندم می گیره وقتی بالاخره مجاز شدم، اون طوری از دور و بریاش ترسیدم و لاااااااااااااااااال شدم.

خندم می گیره از حقم دفاع نکردم.

خندم می گیره لی لی به لالاش گذاشتم

اشتباه کردم

باید جدی بود

باید محکم باشم


[ چهارشنبه 93/11/22 ] [ 9:55 عصر ] [ پیرمرد سی و چند ساله ] [ نظر ]
<   <<   6   7      >
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

امکانات وب


بازدید امروز: 1
بازدید دیروز: 48
کل بازدیدها: 121517