سفارش تبلیغ
صبا ویژن

اندیشه هایم
 
قالب وبلاگ

به نام هستی بخش احساس

هر چه از آن زمان می گذرد، بیشتر به تقصیر خودم و معصومیتش پی می برم.

نه، شعار نیست.

نه، مظلوم نمایی نیست.

نه، به خداوندی خدا. نه. این یک واقعیت است. واقعیتی که هر روز که می گذرد، برایم از همه جهت ملموس تر می شود.

دنیای آرام او و تنها دغدغه اش، دغدغه ای که برایش وسعت بی کرانه ها را داشت و دارد و خواهد داشت...

دنیای آرام و پر از لحظه های قشنگ با گل های نرگسی که در فصل رویش از باغچه شان چیده می شد و از سوی پدر هدیه به مادر می شد...

دنیای نرم تر از گلبرگ گل او را ....

همه ی این ها و همه ی آن هایی که نگفتم و نمی دانم تا بگویم، همه را خراب کردم. همه را جهنم کردم.

برای اینست که هنوزم که هنوزست جهنم دنیا دست از سرم بر نداشته.

کاش یک فرصت. فقط یک فرصت دیگر بود که رو در رویش می نشستم و از تمام این آوارگی هایی که برایش آورده بودم، عذرخواهی رسمی می کردم.

از آن عذرخواهی های با ارزشی که باید آمریکا از ایران به خاطر خیلی جنایت هایش بکند. از ایران و از مردم ایران. جنایت هایش در سقوط هواپیمای مسافربری، درجنگ هشت ساله، در ماجرای طبس و...

آمریکا حاضر نیست عیبی ندارد. حال که حاضر نیست، ارزش عذرخواهی هایش را به من دهد تا من به عذرخواهی ام اضافه کنم. شاید این گونه داغ سرخی ای  که به سیاهی گرویده را از چهره اش کمرنگ تر کنم.

کاش می شد یک بار دیگر ببینمش و با خواست خدا تمام  عذاب این چند ساله را با تمام خوشی های نداشته ام با او عوض می کردم. خوشی هایی حتی اگر ثانیه ای باشند، هر ثانیه را با هر روز، بلکه هر ماه عذاب او عوض می کردم.

شاید اینگونه عذاب کشیدنم، کمی آلام عذاب های دیگر این روزهایم را التیام می داد.

کاش می شد. اما می دانم نمی شود.

گاهی می خواهم برایش نامه ای بنویسم. اما از جواب نامه می ترسم. نه از هر توهینی که البته حق دارد و حقم است. نه

بلکه از رنجش مضاعفی که بعد از خوانده شدن نامه ام بر او تحمیل می کنم و رنجش بیشتری که در حین نوشتن جواب نامه ام او می برد.

بله از این ها می ترسم و باز به خداوندی خدا شعار نمی دهم.

مقصر این من حقیر و نالایقم که بر گونه ی بهترین ها کبودی را باعث شدم. 

کبودی ای که هیچ جراح پلاستیکی توان التیامش را تا ابد نخواهد داشت. که در حیطه او نیست که توانی بخواهد داشته باشد.

این کبودی را تنها جبرانش خداست و آن عدالت و رحمت خدا.

این روزها من همه اش پر از عذاب می شوم و تا می خواهم خالی شوم، یاد یاری می افتم که جهنم درونم خود را بزرگتر می کند و آماده پذیرش درد و عذاب بیشترم می شود.

با این که من بد بودم و بد هستم

با این که مقصر بودم و هستم

اما وقیح می مانم و با وقاحت تمام باز می گویم: هنوز هم دوستش دارم.


[ سه شنبه 94/5/20 ] [ 10:32 عصر ] [ پیرمرد سی و چند ساله ] [ نظر ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

امکانات وب


بازدید امروز: 30
بازدید دیروز: 30
کل بازدیدها: 121602