سفارش تبلیغ
صبا ویژن

اندیشه هایم
 
قالب وبلاگ

به نام هستی بخش احساس

زهرا جان، سلامی دوباره از پس سال های سال فاصله ام با تو.

راستی انگار این روزها اسمت انتخاب شد. پدر و مادرت تو را ...صدا می کنند. مادر بزرگت اما، همچنان زهرا.

این وسط عمو روح اله، بیچاره نمی داند تو را چه صدا کند؟

راستی خودت که الان این را می خوانی، زهرا دوست داری یا ...؟

زهرا جان یا ...جان ببخش که عمویت هنوز نمی تواند عکس هایت را به همه آدم  ها نشان دهد. نه اینکه تویی که تازه 10 روزه هم نشدی نامحرمشان باشی. نه

بلکه آن ها نامحرمند به تمام واقعیت های پشت سر این منِ مجازی.

امروز که برایت می نویسم تازه تو 6 روزه شده ای اگر درست حساب کرده باشم. یک دخمل زیبا که بیشتر می گویند شبیه به مادرت شده ای

راستی قدر مادرت را بدان. او بسیار در زندگی اش سختی کشیده و بسیار حرف ها شنیده و بسیار تحمل کرده تا تو اکنون که می خوانی در این خوشی باشی و هییچ دغدغه ای نداشته باشی.

اگر به ساعت ثبت شده نگاه کنی می بینی عموی تو روزی که نامه می نوشته روز انتخابات بوده و ساعت نزدیک به سه بامداد.

عمو روح اله است دیگر. عمویی که خیره سر شده و هرچه پدربزرگ ات می گوید گوشش بدهکار نیست که نیست.

امروز تا همین چند دقیقه پیش، عموی تو (یعنی خود من) با دوستی مجازی، مشغول حرف زدن بود. آن قدر وراجی کردم که دوستم عذر خواست تا برود. این روزها هنوز هم علی (همین دوست مجازی را می گویم) صمیمی ترین دوست من است و اگر تا خوانده شدن نامه توسط تو زنده باشم، باز هم صمیمی ترین خواهد بود انشالله.

عمو جان برایم دعا کن دیگر. چرا دعا نمی کنی. هنوز هم در برزخی عذاب آور گرفتارم. دعا کن نجات پیدا کنم

قول می دهی دعایم کنی؟

منتظر دعایت می مانم.


[ جمعه 94/12/7 ] [ 2:58 صبح ] [ پیرمرد سی و چند ساله ] [ نظر ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

امکانات وب


بازدید امروز: 5
بازدید دیروز: 30
کل بازدیدها: 121577